مرگ تدریجی....
هر روز یه قدم بهش نزدیک میشم....
هر روز متوجه میشم که داره چی به سرم میاد....
من موندمو تنهایی و شب و سکوت....
میخوام تا تهشو خودم برم...
میخوام کمک کنم به رفتن...
نترس جای دوری نیست...
همین نزدیکیهاست...
چه زود بلیط باطل میشه
بلیط منم باطله
مهر تمدید هم نمیخوره....
حرفهای زیادی دارم واسه گفتن...
چشماموورق بزن...
خودت بخون.....
خستم از این بغض نفسگیر....
از این بغض نشکسته....
خستم از حجم بالای خاطرات تو ذهنم...
چه کفشی پوشیده بودی که هنوز جای پات داره دلمو از جا میکنه...
خدا جون یه کم بهم نفهمی عطا کن
مردم از بس فهمیدم به روی خودم نیاوردم...
حال منو می پرسی
حال یه روانی که از این بهتر نمیشه...